توسعه فرهنگی یا تحمیل فرهنگی؟
بازخوانی روز جهانی توسعه فرهنگی در بستر افغانستان

درجهان امروز،«توسعه فرهنگی» به‌عنوان یکی از ابعاد بنیادین توسعه پایدار مورد توجه قرار گرفته است. روز جهانی توسعه فرهنگی فرصتی است برای تأمل درچگونگی ارتقای فرهنگ‌ها، حفظ تنوّع فرهنگی و ترویج گفت‌وگوی میان‌فرهنگی. اما در بستر افغانستان، مفهومی چون توسعه فرهنگی با چالش‌های پیچیده‌تری گره خورده است.

        درجهان امروز،«توسعه فرهنگی» به‌عنوان یکی از ابعاد بنیادین توسعه پایدار مورد توجه قرار گرفته است. روز جهانی توسعه فرهنگی فرصتی است برای تأمل درچگونگی ارتقای فرهنگ‌ها، حفظ تنوّع فرهنگی و ترویج گفت‌وگوی میان‌فرهنگی. اما در بستر افغانستان، مفهومی چون توسعه فرهنگی با چالش‌های پیچیده‌تری گره خورده است. کشوری با قوم‌های مختلف، زبان‌ها، مذهب‌ها و سنّت‌های متفاوت و درعین‌حال گرفتار کشمکش‌های سیاسی، مداخله‌های خارجی، بنیادگرایی دینی و محدودیت‌های ساختاری است که مفهوم توسعه فرهنگی را یا به حاشیه می‌برد یا به ابزاری برای سلطه فرهنگی بدل می‌سازد.

اگر از منظر تاریخی به روند توسعه فرهنگی در افغانستان نگاه شود، از دوران جمهوریت تا حاکمیت طالبان، همواره تنش میان دو قطب اصلی دیده می‌شود: یک‌سو نیروهایی‌که خواهان نوسازی فرهنگی مبتنی بر حقوق بشر، آزادی بیان و مشارکت مدنی هستند؛ و سوی دیگر جریاناتی که فرهنگ را در چارچوب بسته شریعت یا سنت‌های قبیله ایی محدود می‌کنند.

در دوره جمهوریت، به‌ویژه پس از ۲۰۰۱میلادی، فضای فرهنگی افغانستان شاهد نوعی رشد نسبی بود. آزادی مطبوعات، گسترش آموزش و پرورش، ظهور رسانه‌های خصوصی، تولیدات هنری و سینمایی و حضور زنان در عرصه‌های فرهنگی از جمله دست‌آوردهای این دوران بود. اما همین دوره، به‌واسطه ماهیت وابسته‌اش به کمک‌های خارجی و نگاه بالا به پایین، موفق به خلق یک زیربنای فرهنگی بومی و پایدار نشد. بسیاری از پروژه‌های فرهنگی، تقلیدی، وارداتی و بدون پیوند با بدنه جامعه بودند. فرهنگ به کالایی مصرفی برای مشروعیت دولت و جلب کمک‌های بین‌المللی بدل شد.

این وضعیت باعث شد که شکاف میان فرهنگ رسمی شهری و فرهنگ مردمی سنّتی بیش‌تر شود. همین گسست، فضای مناسبی برای بازگشت طالبان فراهم ساخت. طالبان، برخلاف نظام جمهوریت که در ظاهر مدرن‌گرا بود؛ اما درعمل متناقض عمل می‌کرد، با شعار بازگشت به اسلام ناب و سنّت‌های بومی، توانستند بخشی از طبقات سنّتی و ناراضی را با خود همراه کنند. اما آنچه طالبان عرضه می‌کنند، نه فرهنگ بومی، که نوعی تحمیل ایدئولوژیک و حذف تنوّع فرهنگی است.

در دوره دوم حاکمیت طالبان (پس از ۲۰۲۱)، توسعه فرهنگی عملاً به قهقرا رفته است. موسیقی ممنوع شد؛ رسانه‌ها سانسور شدند؛ زنان از آموزش و کار محروم گشتند و هنرمندان یا مهاجرت کردند یا ساکت شدند. زبان‌های محلی، ادبیات، سنّت‌های فرهنگی متنوع، همه قربانی یک قرائت سخت‌گیرانه از دین شدند. در چنین فضایی، نه‌تنها توسعه فرهنگی ممکن نیست؛ بلکه حتی نفس‌کشیدنِ فرهنگ هم دشوار شده است.

اگر دوره جمهوریت را دوران توسعه فرهنگی ناکام اما پُر از امیدها بدانیم، دوره طالبان را باید دوره انسداد فرهنگی و بازگشت به انحصارگرایی دانست. هیچ‌یک از این دو مسیر نتوانستند به توسعه فرهنگی واقعی منجر شوند؛ چرا که هر دو نگاه، مردم را به حاشیه راندند: یکی با نخبگی و تقلید، دیگری با سرکوب و انحصار.

توسعه فرهنگی، تنها زمانی در افغانستان امکان‌پذیر خواهد شد که مردم در تمام سطوح، اقوام، و زبان‌ها بتوانند خود خالق فرهنگ باشند. نه در چارچوب پروژه‌های جهانی، نه در سایه شلاق ایدئولوژی.

در افغانستان، به‌جای توسعه فرهنگی به معنای تقویت ظرفیت‌های درونی هر جامعه برای شکوفایی، اغلب شاهد تحمیل ارزش‌ها، حذف صداهای مخالف، و سیطره گفتمان‌های رسمی بر تنوّع‌های فرهنگی هستیم. توسعه فرهنگی باید به معنای رشد آگاهانه فرهنگ‌ها، ایجاد ظرفیت‌های هنری، فکری و معنوی و تقویت مشارکت مردم در تولید و مصرف فرهنگی باشد. اما آنچه در افغانستان با نام توسعه فرهنگی انجام می‌شود، بیش‌تر پروژه‌هایی از بالا به پایین است که فاقد ریشه در بسترهای بومی بوده و گاه به مثابه ابزار سیاسی یا امنیتی استفاده می‌شوند.

مسئله اصلی درافغانستان، شکاف عمیق میان فرهنگ رسمی و فرهنگ مردمی است. فرهنگ رسمی، عمدتاً از سوی دولت، نهادهای بین‌المللی و نخبگان شهری تولید می‌شود؛ فرهنگی‌که درآن ارزش‌هایی چون برابری جنسیتی، آزادی بیان، حقوق اقلیت‌ها و مشارکت مدنی ترویج می‌شود. در مقابل، فرهنگ مردمی اغلب در چارچوب سنّت‌های قبیله ایی، باورهای مذهبی محافظه‌کارانه و عرف‌های دیرینه شکل گرفته است.

زمانی‌که توسعه فرهنگی تنها معطوف به فرهنگ رسمی شود و نگاهی تحقیرآمیز به فرهنگ‌های محلی داشته باشد، آنچه رخ می‌دهد تحمیل فرهنگی است، نه توسعه فرهنگی. برای مثال: در بسیاری از پروژه‌های فرهنگی که در افغانستان پس از ۲۰۰۱ اجرا شد، زنان به‌عنوان نماد توسعه فرهنگی به کار گرفته شدند؛ بدون آن‌که به مقاومت‌های فرهنگی، نیازهای واقعی، یا صدای خود آنان توجه شود. زنان حضور داشتند؛ اما اغلب در چارچوب پروژه‌ها؛ نه درساختار قدرت. این وضعیت به‌جای این‌که به رهایی زنان منجر شود، موجب سوء‌ استفاده از آنان به‌عنوان ابزار مشروعیت‌بخشی فرهنگی شد. چنین روندی، هم به بی‌اعتمادی اجتماعی نسبت به مفاهیم فرهنگی نوین انجامید و هم به عقب‌گرد بسیاری از دست‌آوردها.

از سوی دیگر، گروه‌های بنیادگرا ازاین گسست فرهنگی به نفع خود بهره بردند. آن‌ها با تبلیغ این‌که توسعه فرهنگی غرب‌زده است، ارزش‌های سنّتی را ابزار بسیج اجتماعی ساختند. در نبود یک گفت‌وگوی واقعی فرهنگی و فقدان مشارکت اقشار بومی در فرآیند توسعه فرهنگی، زمینه برای بازتولید بنیادگرایی و دشمنی با تنوّع فرهنگی فراهم شد.

توسعه فرهنگی درافغانستان نیازمند یک بازخوانی انتقادی است. نمی‌توان با نسخه‌های وارداتی یا کلیشه‌های تکراری، فرهنگ را متحول کرد. فرهنگ یک پدیده زنده و ریشه‌دار است که تنها از درون رشد می‌کند. برای توسعه فرهنگی، باید به زبان‌های محلی احترام گذاشت؛ هنرهای بومی را تقویت کرد؛ روایت‌های اقلیت‌ها را شنید و به سنّت‌های مردم از درون خود آن‌ها نگریست؛ نه از موضع برتری یا نجات‌بخشی.

روز جهانی توسعه فرهنگی می‌تواند فرصتی باشد برای گفت‌وگو، نقد و آگاهی، به شرطی که این روز نیز تبدیل به ویترینی شعاری نشود. درافغانستان، چنین روزهایی اغلب به مراسم نمادین در تالارهای شهری محدود می‌شود؛ بدون ارتباطی واقعی با روستاها، حاشیه‌نشینان، مهاجران یا طبقات فرودست. توسعه فرهنگی باید پروژه‌یی مشارکتی، چندصدایی و درگیر با واقعیت‌های زندگی روزمره باشد. نباید از نظر دور داشت که فرهنگ تنها هنر و موسیقی یا لباس سنّتی نیست. فرهنگ، نظام معناسازی مردم است. اگر این نظام معنا، تحقیر شود یا نادیده گرفته شود، هر تلاشی برای توسعه فرهنگی به ضد خودش بدل خواهد شد. توسعه فرهنگی مستلزم احترام به حافظه تاریخی، زبان‌ها، سبک‌های زندگی، آئین‌ها و جهان‌بینی‌های مختلف درون یک جامعه است. درافغانستان، این تنوّع عظیم وجود دارد؛ اما اغلب به عنوان تهدید تلقی می‌شود؛ نه فرصت.

مشکل دیگر در مسیر توسعه فرهنگی افغانستان، تمرکز افراطی بر پایتخت و بی‌توجهی به ولایت‌ها و مناطق محروم است. سیاست‌گذاری‌های فرهنگی، برنامه‌های آموزشی، تولیدات رسانه‌یی و فعالیت‌های هنری، بیش‌تر درکابل متمرکز شده‌اند. این تمرکزگرایی، نه‌تنها شکاف مرکز و پیرامون را عمیق‌تر می‌کند، بلکه زمینه‌ساز شکل‌گیری روایت‌های یک‌جانبه از فرهنگ ملی می‌شود؛ روایتی که قوم‌ها، زبان‌ها، و هویت‌های غیرفارسی یا غیرپشتون در آن محو می‌شوند یا به حاشیه رانده می‌شوند.

درچنین وضعیتی، روز جهانی توسعه فرهنگی می‌تواند به فرصتی برای بازاندیشی و مطالبه‌گری تبدیل شود. فعالان فرهنگی، نهادهای مدنی، هنرمندان و روشن‌فکران باید این روز را به‌بستری برای نقد یک‌جانبه‌گرایی فرهنگی، تمرکزگرایی، تبعیض جنسیتی و نادیده‌گرفتن اقلیت‌ها تبدیل کنند.

ضرورت است که آموزش فرهنگی در مدرسه‌ها بازتعریف شود. کودکان باید با زبان مادری آموزش ببینند؛ با تاریخ بومی‌شان آشنا شوند و امکان پرسش‌گری و نقد سنت‌های زیان‌بار را بیابند. کتاب‌های درسی نباید صرفاً حامل ایدیولوژی رسمی باشند؛ بلکه باید بازتاب‌دهنده تنوّع فرهنگی جامعه افغانستان باشند.

هم‌چنین باید زیرساخت‌های فرهنگی در مناطق دوردست تقویت شود: کتابخانه‌های سیّار، سینماهای محلی، تئاتر خیابانی، آموزش هنرهای بومی و حمایت از زبان‌ها و موسیقی‌های محلی از مهم‌ترین ابزارهای توسعه فرهنگی از پایین هستند.

در پایان، باید پرسید که آیا توسعه فرهنگی در افغانستان به معنای واقعی آن رخ داده یا صرفاً تلاشی بوده برای تحمیل ارزش‌ها و الگوهای بیرونی؟ پاسخ این پرسش تنها زمانی روشن خواهد شد که مردم افغانستان، با همه تنوّع و تفاوت‌شان، خود را در آینه فرهنگ ملی ببینند؛ نه صرفاً به عنوان مخاطب؛ بلکه به‌عنوان خالق فرهنگ.

اگر روز جهانی توسعه فرهنگی تنها به سخنرانی‌های رسمی و جشنواره‌های ویترینی محدود شود، بیش‌تر به کار تحکیم نفاق فرهنگی می‌آید تا تقویت انسجام اجتماعی. اما اگر این روز بهانه‌یی شود برای گفت‌وگوی واقعی، نقد از پایین و تقویت فرهنگ مشارکتی، می‌توان امید داشت که توسعه فرهنگی در افغانستان معنای تازه ایی یابد. معنایی برخاسته از خود مردم، برای خود مردم، و در خدمت رهایی.

نویسنده : کیخسرو آتش‌نشین

منبع: خانه مولانا

لینک:

 https://www.khanemawlana.org/single.php?single_id=104

کد خبر 25681

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 7 =